باز باران با محرم
شنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۳، ۰۷:۰۶ ب.ظ
باز باران با محرم،
میخورد بر بام قلبم؛
یادم آمد کربلا را،
دشت پرشور و بلا را؛
گردش یک ظهر غمگین،
گرم و خونین؛
لرزش طفلان نالان،
زیر تیغ ونیزه هارا؛
با صدای گریه های کودکان،
اندرآن صحرای سوزان؛
می دودطفلی سه ساله،
پُر زِناله، دل شکسته،
پای خسته،
باز باران قطره قطره می چکد از چوب محمل،
خاکهای چادر زینب که کم کم میشود گِل؛
بازباران با محرم
۹۳/۰۷/۲۶
چون قببله ی دل پیکرصدچاک حسین است
دانی که چرا چوب شودقسمت اتش؟
بی حرمتیش برلب ودندان حسییییین است
دانی که چرا اب فراتست گل الود؟
شرمنده ز لعل ولب عطشان حسین است
دانی که چراکععبه ی حق گشته سیه پوش؟
یعنی که خداهم عزادار حسین است